او علاوه براين كه در روزي كه پدرش را از دست داده، سه بار برنامه اجرا كرده، تجربه حوادث ديگري را هم در كولهبار خاطراتش دارد كه با حرفه شاد و مفرحش در تضاد بوده است.
او ميگويد: اصولا به خاطر اين كه عاشق خنداندن مردم هستم، هيچ غروري ندارم و بابت هيچ اتفاقي ناراحت نميشوم. آنقدر عاشق كارم هستم كه روز فوت پدرم بايد سه برنامه اجرا ميكردم، با اين وجود هيچ كدامشان را لغو نكردم!
يك بار ديگر هم در لندن به محض اينكه پايم را روي پله سن گذاشتم، يك پيامك برايم آمد كه پسرعمويت فوت كرد! آن لحظه پيش خودم گفتم اين پيامك دروغ است يا اشتباهي به دست من رسيده است بنابراين با تمام انرژي برنامهام را اجرا كردم و وقتي از سن پايين آمدم، ناراحت شدم و به ايران تلفن زدم و با خانوادهام همدردي كردم.
ماهيصفت معتقد است: اتفاق نيفتاده و نخواهد افتاد كه موضوعي بتواند جلوي خنديدن مردم را بگيرد، مگر اينكه شهادت يا عزاي عمومي باشد كه آن ديگر جزو اعتقادات و قوانين كشورمان به حساب ميآيد و براي همه
محترم است.
حادثهاي كه آثارش بعد از 10 سال هنوز تازه است
فرزاد آشوبي متولد 1359 است و بزرگ شده دولتآباد شهرري. کارنامهاش را كه ورق ميزني، در صفحه اول زندگي ورزشياش، نام كانون مالك اشتر شهرري را ميبيني و بعد هم نامها به ترتيب بزرگ و بزرگتر ميشود.
اميدهاي استقلال، عقاب، اسلواكي، پرسپوليس، مس كرمان، استقلال، تراكتورسازي و راهآهن، تيمهايي است كه ميتوان اثر حضور فرزاد آشوبي را در آن ديد.
بازيكني آرام كه آرامش امروزش را مديون خانوادهاش ميداند و بزرگترين شادي زندگياش هر روز مقابل چشمش قرار دارد؛ پسر كوچولويي كه بزرگترين حادثه زندگي فرزاد است؛ البته حادثهاي شيرين....
اما اين بازيكن نام آشناي فوتبال حرفهاي ديگري هم براي گفتن دارد. وقتي پرسش ما را ميشنود، چند لحظهاي سكوت ميكند. انگار در حال ورق زدن روزهايي است كه در 32 سال گذشته پشت سر گذاشته.
تيتروار بعضي از اتفاقها را به زبان ميآورد و خيلي سريع عبور ميكند. انگار هيچ كدام از اينها به اندازه اتفاقي كه سال 81 برايش افتاده، مهم نبوده و نيست.
خاطرهاش به يك سانحه رانندگي مربوط ميشود، همان موقعها كه در تيم عقاب توپ ميزد. «حادثههاي زيادي در زندگيام داشتم كه البته مهمترينش به اتفاقي مربوط ميشود كه سال 81 برايم افتاد. آن زمان بازيكن تيم عقاب بودم.
شرايط آمادهسازي خيلي خوبي را پشت سر گذاشته بودم. فكر ميكردم با اين شرايط بدني ميتوانم بازيهاي خوبي را به نمايش بگذارم. اما به يكباره همه چيز به هم ريخت. براي اولين بار پشت موتورسيكلت نشستم.
همين كه از منزل بيرون رفتم، تصادف خيلي بدي کردم و از چند ناحيه دچار شكستگي و آسيب شدم. اين تصادف از هر نظر كه فكرش را كنيد، روي زندگي من اثر گذاشت.
يك فصل نتوانستم مسابقه بدهم آن هم در شرايطي كه بهترين وضع ممكن را داشتم. مجبور شدم در خانه بمانم كه اين موضوع هم از نظر روحي روي من اثر گذاشت حالا بماند كه با وجود گذشت 10 سال هنوز آثار آن تصادف در بدنم وجود دارد.»
«آنقدر آن اتفاق برايم تلخ بود و در ذهنم تاثير منفي گذاشت كه از آن موقع تا به امروز حتي يك بار هم سوار موتورسيكلت نشدهام. آن موقع اشتباه از خودم بود. نبايد موتورسوار ميشدم.»
1.5 سال خوابيدن و به سقف نگاه كردن، فاجعه نيست؟!
يكي از زيباترين خاطرههايي كه در ذهن ورزش و طرفدارانش مانده، مربوط به المپيك 2000 سيدني است؛ لحظهاي است كه حسين توكلي روي سكوي اول المپيك پريد تا مدال طلايش را بگيرد.
مليپوش سالهاي نه چندان دور وزنهبرداري كه مدتي است مربيگري را آغاز كرده، اين روزها در حال بررسي پيشنهاداتش براي كار تازه است و وقتي با او تماس ميگيريم، تا بدانيم كه مهمترين حادثه زندگي دارنده مدال طلاي سيدني، چه بوده، خاطراتش را برايمان بازگو ميكند.
«بعد از سيدني، وقتي كه ايوانف، مربي تيم ملي رفت، تيم به دست تعدادي از مربيان ديگري افتاد. مدتي تمرين نكرده بوديم تا اينكه در فاصله كمي تا شروع رقابتهاي آسيايي كارمان را شروع كرديم.
براي اينكه اين عقبماندگي جبران شود، فشار تمرينات بسيار بالا رفت و همين باعث شد دچار زانودرد شديدي شوم.
براي اينكه تمرينات را از دست ندهم، مدام آمپول تزريق ميكردم تا مسابقهها را ازدست ندهم، در حالي كه آن مشكل با مدتي استراحت رفع ميشد.
با همين رويه ادامه دادم و چند ماه پيش از المپيك آتن راهي قزاقستان شدم تا در اين رقابتها خودم را محك بزنم اما اتفاقي افتاد كه اصلا پيشبيني نميكردم. براي مدال طلاي مجموع، زير وزنه 220 كيلو رفتم كه ناگهان رباط پايم پاره شد و كشكك زانويم طوري جابجا شد كه در رانم قرار گرفت.»
توكلي براي اينكه ادامه ماجرا را تعريف كند، از واژههايي استفاده ميكند تا نشان دهد چقدر اين آسيبديدگي به او لطمه زده و او را از زندگي ورزشياش عقب انداخته است: «با اين مصدوميت و در حالي كه آماده ميشدم تا دومين المپيك زندگيام را تجربه كنم، خانهنشين شدم. من كه تحمل نداشتم حتي براي چند ساعت در يك جا بمانم، 1.5 سال خانهنشين شدم و نگاهم به سقف بود. توكلي با يادآوري اين حادثه، موارد ديگري هم به زبان ميآورد تا در نهايت اين نتيجه را بگيرد: «من بعد از اتفاقهايي كه برايم افتاد، مطمئن شدم كه ورزشكار بدشانسي بودم و حالا وقتي ميگويم در موفقيتها نبايد شانس را ناديده گرفت، دوستانم ناراحت ميشوند. گاهي اوقات در بدترين موقعيت ممكن بودم و همين باعث شد تا روزهاي تلخي را در طول دوران ورزشيام تجربه كنم.»
گرفتگي تارهاي صوتي را رفع كردم
سريال «بنتن»، يكي از سريالهاي محبوب بچهها است. محمدرضا عليمرداني در اين سريال كه احسان مهدي، مديريت دوبلاژ آن را برعهده داشته، به جاي پدربزرگ بنتن صحبت كرده است.
عليمرداني كه به تدريس فن بيان و گويندگي هم ميپردازد، بتازگي گويندگي فيلم عروسكي «گورداله و عمه غوله» را به پايان رسانده. اين فيلم در بيست و ششمين جشنواره فيلم كودك و نوجوان جوايزي مانند پروانه زرين جشنواره، ديپلم افتخار در رشته فيلمنامهنويسي، ديپلم افتخار براي موسيقي و ديپلم افتخار براي عروسكگرداني را دريافت كرد.
داستان محمدرضا عليمرداني، داستان عجيبي است. اين گوينده، مشكل بيماري لارنژيت داشت.عليمرداني، براي رفع اين مشكل، تلاش زيادي انجام داد. تمام رنج و غصه كودكياش، صدايش بود. لارنژيت به معناي تورم و پيچيدگي لارنژها و تارهاي صوتي است. به همين دليل او صدايي گرفته داشت.
اين در و آن در زد. انوع داروهاي گياهي را آزمايش كرد، اما هيچ كدام از اين روشها فايدهاي نداشت. به صورت كاملا اتفاقي با يك قاري مصري آشنا شد. اين گوينده با مطالعه زندگي نامه قاري متوجه شد كه او با يك روش كاملا سنتي مصريان توانسته اين مشكل را رفع كند.
عليمرداني هم اين روش را اجرا كرد. شروع اين روش يك ماه سكوت مطلق بود. سكوتي كه به اخراج شدن از مدرسه منجر شد. معلمها سكوت او را درك نميكردند. حتي از طرف پدر و مادرش سرزنش شد. آنها نگران بودند كه بيمارياش بدتر شود. با وجود اين درمان را رها نكرد.شش ماه درمان را ادامه داد.
يك ماه اول، سكوت مطلق بود. در اين يك ماه، كاغذ و خودکار به او كمك كرد. نيازهاي روزمره اش را روي كاغذ مينوشت تا نياز به حرف زدن و توضيح دادن نداشته باشد.
بعضيها فكر ميكردند كر و لال است و كمي هم جا ميخوردند. لارنژيت از بين نرفت، اما گرفتگي تارهاي صوتي برطرف شد. عليمرداني، حالا يكي از گويندههاي مطرح كشور است.(جام جم - ضميمه تپش)
نظرات شما عزیزان: